کد مطلب:225205 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:259

بیان جواب نامه بنی هاشم از مأمون و ذکر فضایل علی و نص خلافت او
مجلسی اعلی الله مقامه در بحارالأنوار گوید: از جمله طرایف مشهوره این چیزی است كه مأمون در مدح أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و مدح أهل بیت آن حضرت صلوات الله و سلامه علیهم دست یافته و به آن بالغ شده، و ابن مسكویه در تاریخ خودش ندیم الفرید مذكور نموده است و در آن تاریخ در آنجا كه جماعت بنی هاشم مكتوبی به مأمون نگاشته اند و جواب خودشان را از وی خواسته اند به همین لفظ است كه ابن مسكویه جواب مأمون را رقم كرده است:

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد علی رغم انف الراغمین، أما بعد، عرف المأمون كتابكم و تدبیر أمركم و مخض زبدتكم و أشرف علی قلوب صغیركم و كبیركم و عرفكم مقبلین و مدبرین و ما آل الیه كتابكم قبل كتابكم فی مراوضة الباطل و صرف وجوه الحق عن مواضعها و نبذكم كتاب الله تعالی و الاثار، و كل ما جاءكم به الصادق محمد صلی الله علیه و آله حتی كأنكم من الامم السالفة التی هلكت بالخسفة و الغرق و الریح و الصیحة و الصواعق و الرجم أفلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالها و الذی هو أقرب الی المأمون من حبل الورید.

و لو لا أن یقول قائل ان المأمون ترك الجواب عجزا لما أجبتكم من سوء أخلاقكم و قلة اخطاركم و ركاكة عقولكم و من سخافة ما تاوون الیه من آرائكم



[ صفحه 93]



فلیستمع مستمع فلیبلغ شاهد غائبا.

بعد از حمد خدا و درود بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله بر رغم انف و بر خاك مالیدن بینی راغمین یعنی در این شركت دادن آل محمد را در درود و صلوات نامردود به حضرت ختمی مرتبت كه مخالف آداب بعضی كسان است رغم انف مبغضین و حاسدین و جاحدین و راغمین به عمل می آید و این درود متصل از آن است یا اینكه این دلایل و براهینی كه در طی مكتوب مذكور می داریم علی رغم انف ایشان است.

بالجمله مأمون می گوید: أما بعد، همانا مأمون از فحاوی مكتوب بی اسلوب و تدبیر امر نامرغوب شما و مخض زبده ی شما یعنی تدابیر شما در باز یافتن آنچه مرا در باطن است آگاه شد و بر آنچه در دلهای كوچك و بزرگ شما مكنون است عارف گشت و حالت شما را در حال اقبال و ادبار و توافق و تخالف و ظاهر و باطن بدانست و مآل و منتهای مكتوب شما را از آن پیش كه مكتوب شما برسد در مراوضه و مدارای باطل تا خود را داخل نمائید و وجوه حق را از مواضع آن بگردانید و به پشت پای افكندن كتاب خدای تعالی و آثار و أخبار رسول مختار و آنچه را كه پیغمبر صادق مصدق محمد صلی الله علیه و آله بیاورده است او را مكشوف بود.

حتی گویا شما از آن امتهای پیشین روزگاری هستید كه به آفات خسف و غرق و باد و صیحه ی آسمانی و صاعقه ها و سنگ بارانها به هلاكت پیوستند یعنی در أفعال و أقوال و اطوار و اخلاق سیئه و عقاید فاسده شما همان حالات ناستوده ی و خیم العاقبة امم سالفه مشهود است، آیا در آیات قرآنی و اوامر و نواهی و أخبار و معانی كلمات سبحانی تدبر نمی جوئید و تعقل نمی كنید تا به خوبی و راستی به تكالیف خود رفتار كنید یا بر دلهای بینندگان و خوانندگان و شنوندگان از اقفال اغفال قفلها و ابواب بینش و دانش و سعادت ابدی و هدایت سرمدی و پرهیز از هواجس نفسانی و وساوس شیطانی را سدهای سدید و بندهای شدید است.

و چیزی كه از رگ گردن مأمون به مأمون نزدیك تر و از آفتاب تابنده بدو نماینده تر است این است كه اگر نه به واسطه این بودی كه گوینده لب به سخن



[ صفحه 94]



برگشاید و بگوید اینكه مأمون پاسخ این مكتوب بنی هاشم و سؤالات ایشان را ننگاشت از راه عجز بود هر آینه جواب شما را به واسطه سوء اخلاق و قلت اخطار و مقدار و ادراك شما و ركاكت عقول شما و سخافت اتكال و اعتماد شما به آراء فاسده خودتان نمی نوشت، پس هم اكنون گوش شنوا بازگشایند و بشنوند و شنوندگان را بشنوانند و حاضران به غایبان برسانند، یعنی آنچه در پاسخ شما می نویسم به همه كس و همه جا خواه دور یا نزدیك خواه برنا یا پیر برسانند:

أما بعد، فان الله تعالی بعث محمدا صلی الله علیه و آله علی فترة من الرسل و قریش فی أنفسها و أموالها لا یرون أحدا یسامیهم و لا یباریهم فكان نبینا صلی الله علیه و آله امیا من أوسطهم بیتا و أقلهم مالا، و كان أول من آمنت به خدیجة بنت خویلد فواسته بمالها.

ثم آمن به أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام سبع سنین لم یشرك بالله شیئا طرفة عین و لم یعبد وثنا و لم یأكل ربا و لم یشاكل الجاهلیة فی جهالاتهم، و كانت عمومة رسول الله صلی الله علیه و آله اما مسلم مهین أو كافر معاند الا حمزة فانه لم یمتنع من الاسلام و لا یمتنع الاسلام منه فمضی لسبیله علی بینة من ربه.

و أما أبوطالب فانه كفله و رباه و لم یزل مدافعا عنه و مانعا منه، فلما قبض الله أباطالب فهم القوم و أجمعوا علیه لیقتلوه فهاجر الی القوم الذین تبوؤا الدار و الایمان من قبلهم یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فی صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون علی أنفسهم ولو كان بهم خصاصة و من یوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون.

فلم یقم مع رسول الله صلی الله علیه و آله أحد من المهاجرین كقیام علی بن أبی طالب علیه السلام فانه آزره و وقاه بنفسه و نام فی مضجعه ثم لم یزل بعد متمسكا بأطراف الثغور و ینازل الأبطال و لا ینكل عن قرن و لا یولی عن جیش منیع القلب یؤمر علی الجمیع و لا یؤمر علیه أحد.

أشد الناس وطأة علی المشركین و أعظمهم جهادا فی الله و أفقههم فی دین الله



[ صفحه 95]



و أقرئهم لكتاب الله و أعرفهم بالحلال و الحرام و هو صاحب الولایة فی حدیث غدیرخم و صاحب قوله: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی» و صاحب یوم الطایف، و كان أحب الخلق الی الله و الی رسوله صلی الله علیه و آله، و صاحب الباب فتح له و سد أبواب المسجد، و هو صاحب الرایة یوم فتح خیبر، و صاحب عمرو ابن عبدود فی المبارزة، و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله حین آخی بین المسلمین.

و هو منیع جزیل، و هو صاحب آیة: «و یطعمون الطعام علی حبه مسكینا و یتیما و أسیرا» و هو زوج فاطمة سیدة نساء العالمین و سیدة نساء أهل الجنة، و هو ختن خدیجة علیهاالسلام، و هو ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله رباه و كفله، و هو ابن أبی طالب علیه السلام فی نصرته و جهاده.

و هو نفس رسول الله صلی الله علیه و آله فی یوم المباهلة، و هو الذی لم یكن أبوبكر و عمر ینفدان حكما حتی یسألانه عنه فما رأی انفاذه انفذاه و ما لم یره رداه، و هو دخل من بنی هاشم فی الشوری و لعمری لو قدر أصحابه علی دفعه عنه علیه السلام كما دفع العباس رضی الله عنه و وجدوا الی ذلك سبیلا لدفعوا فأما تقدیمكم العباس علیه فان الله تعالی یقول «اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام كم آمن بالله و الیوم الاخر و جاهد فی سبیل الله لا یستوون عندالله».

والله لو كان ما فی أمیرالمؤمنین من المناقب و الفضایل والای المفسرة فی القرآن خلة واحدة فی رجل واحد من رجالكم أو غیره لكان مستأهلا متأهلا للخلافة مقدما علی أصحاب رسول الله بتلك الخلة.

بعد از این جمله، همانا خداوند تعالی برانگیخت محمد صلی الله علیه و آله را بر فترة از رسل صلوات الله علیه و آله و علیهم یعنی آمده است این پیغمبر به سوی شما بر زمان فتور از ارسال رسل و فاصله ی از آمدن پیغمبران و انقطاع وحی یعنی پس از آنكه پیغمبری نیامده و وحی از جانب خدای انقطاع یافته بود آمد تا اینكه برای شما عذری نباشد كه بگوئید پیغمبر نیامد و بشیر و نذیری ندیدیم.

بالجمله می گوید: در حالت بعثت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله و علیهم



[ صفحه 96]



جماعت قریش در مقامات عظمت و كمال بضاعت و تمول و تكبر خود بودند و هیچ كس را هم شأن و همعنان و همسنگ خود نمی دانستند، و پیغمبر بزرگوار ما در این حال امی و ناخوانده درس و نانگارنده و ناخواننده و نسبت به اركان قریش دارای رتبت و مقام وسط و از تمامت ایشان مال و دولتش كمتر بود، و أول شخصی كه بدو ایمان آورد زوجه معظمه اش خدیجه بنت خویلد بود و آن مخدره مكرمه در مایملك خود و دولت بسیار خود با آن حضرت مواساة ورزید بلكه به جمله را به حضرتش تقدیم نمود.

و از آن پس أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام پیش از آنكه بانگ مسلمانی گوشزد اعالی و ادانی گردد و آن حضرت از رسالت و نبوت خود آشكارا اظهار فرماید مدت هفت سال با ایمان كامل در حضرت پیغمبر روزگار می سپرد و مؤمن موحد بود و به قدر یك چشم بر هم زدن مشرك نبود و هیچ چیز را با خداوند بی انباز انباز نساخت و بت پرستی نفرمود و عابد صمد بود نه پرستنده صنم، بت سنگین یا چوبین یا زرین و سیمین را به چیزی نمی شمرد و خالق آن را می پرستید و هرگز مال ربا نخورد و با اطوار و افعال و عقاید جاهلیت و جهالات ایشان مشاكل و مماثل نگشت.

و در آن حال اعمام حضرت سید الأنام علیه الصلاة و السلام از دو حال بیرون نبودند: یا مسلمان مهین بودند یعنی منافق بودند و با ادعای مسلمانی اهانت آن حضرت و دین او را می خواستند، یا كافر معاند بودند كه رقبه در ربقه اسلام در نیاوردند و با رسول خدای مانند أبوجهل و دیگران خصومت و عناد می ورزیدند.

مگر جناب حمزة بن عبدالمطلب عم گرامی آن پیغمبر سبحانی كه نه او از قبول اسلام امتناع جست نه اسلام از وی استنكاف ورزید یعنی مسلم منافق نبود كه در لباس اسلام اندر شود و به اندیشه ی ویرانی این بنیان ایزدی ابدی و ناموس سرمدی محمدی باشد بلكه موافق و مساعد بود و جان خود را در راه جهاد فی سبیل الله تقدیم فرمود، علیه رضوان الله و سلامه و با حال ایمان كامل و اسلام صحیح و صدق



[ صفحه 97]



نیت به شهادت و قرب به حضرت أحدیت نایل گردید.

و أبوطالب عم دیگر آن حضرت كمر همت برزد و بكفالت و تربیت آن كفیل دایره امكان و مربی مخلوق ایزد منان و وكیل خالق هر دو جهان در هر دو جهان روزگار برسپرد و گوی جلالت و شرف از بزرگان كونین ببرد و یكسره در حراست حارس ثقلین و نصرت ناشر نشأتین و دفع معاندان و قمع مخالفان آن حضرت حتی الامكان بگذرانید تا به روضه رضوان و رحمت رحمان خرامان گشت.

جماعت مشركان و منافقان كه منتهز وقت بودند و از سطوت و عظمت و مطاعیت أبی طالب علیه السلام در اندیشه می گذرانیدند در این وقت كه میدان را از وجود مسعودش تهی یافتند روزگار بهی شمردند و متفق القول شدند و انجمن ساختند تا رسول خدای را به قتل برسانند.

در این حال به امر ایزد متعال زمان هجرت در رسید و آن حضرت به جانب مردم مدینه و آن قومی كه یزدان بی همال در صفت ایشان می فرماید: و دیگر مر كسانی را است كه جای گرفتند در سرائی كه مدینه است و در ایمان به خدا و رسول یعنی مدینه و ایمان را موطن و مستقر خود گردانیدند.

و بقولی ایمان نام مدینه است و رسول خدای این نام بر آن نهاد یعنی در مدینه اقامت نمودند پیش از گروه مهاجرین یعنی انصار در قبول اسلام بر مهاجرین سبقت نمودند و دوست می دارند هر كسی را به ایشان هجرت نماید و در خانه های ایشان اندر شو او را جای دهند و در اموال خود با وی مساعدت كنند و نیابند در سینه های خودشان حسد و حقد و غیظی كه از پاره جهات حاصل می شود از آنچه مهاجران از مال و غارت بنی النضیر داده شدند بلكه به قسمت رسول خدا راضی بودند و مهاجران را بر خود اختیار می نمایند اگر چه در حالت فقر و احتیاج باشند و هر كسی نفس خویش را از هواها و هواجس آن منع نماید همانا این مردم رستگار و فیروز باشند.

در تفاسیر از عبدالله بن مسعود به روایت علمای عامه این آیه شریفه درباره ی



[ صفحه 98]



أمیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده است و حكایت و شرحی مبسوط نوشته اند و در میان جماعت مهاجرین هیچ كس مانند علی علیه السلام در خدمات رسول خدا و معاونت آن حضرت قیام ننمود، چه آن حضرت در همه كار با رسول خدا همراهی نمود و جان خود را در نگاهبانی آن حضرت به فدا آورد و در همان شب كه رسول خدای از مكه معظمه به مدینه طیبه هجرت می فرمود و مشركین به قتل آن حضرت یك دل و یك جهت آمدند در خوابگاه رسول خالق مهر و ماه به خفت تا چنان دانند رسول خدا اوست. و از آن پس نیز همواره در اطراف حدود و ثغور متمسك و با ابطال رجال به منازلت و مبارزت می گذرانید و هرگز از هیچ هم نبردی روی برنتافت و از هیچ لشكری منهزم نشد و با قلب منیع فرمان فرمای جمیع بود و هرگز احدی بر وی حاكم و آمر نبود، از تمامت مردمان بر تمامت مشركان حمله آورتر و سخت كمان تر بود، و از جمله جهانیان در كار جهاد در راه كردگار عظیم تر بود، و دین و كتاب خدای را از همه داناتر و قاری تر یعنی هم قراءت بسیار كردی و هم بعلوم و احكام قرآن داناتر بود، و از امام مردمان به مسائل حلال و حرام عارف تر بود.

و اوست صاحب ولایت در حدیث غدیرخم یعنی روز غدیرخم او را ولایت و خلافت دادند، و اوست صاحب قول رسول خدای «أنت منی به منزلة هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی» و صاحب حكایت یوم الطایف، و اوست كه محبوب ترین خلق خدای بود به سوی خدا و بسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و صاحب باب، یعنی به حكم پیغمبر ابواب مسجد را كه به خانه بعضی مفتوح بود بربستند و آن راه كه از مسجد پیغمبر به خانه علی علیه السلام بود مفتوح بگذاشتند.

و اوست كه در روز جنگ خیبر صاحب رایت و در مبارزت صاحب عمرو بن عبدود بود، و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود گاهی كه در میان مسلمانان اخوت محكم شد، و او است منیع جزیل، و او است صاحب آیه «و یطعمون الطعام علی حبه مسكینا و یتیما و أسیرا» یعنی آیه شریفه در شأن آن حضرت نازل شده است.



[ صفحه 99]



و او است شوهر فاطمه خاتون زنان عالمیان و خاتون زنان بهشتیان، و اوست داماد خدیجه كبری سلام الله علیها، و او است پسر عم رسول الله كه رسول خدایش در كنف تربیت و كفالت خود ببالیدش، و اوست پسر أبی طالب علیهماالسلام در نصرت با پیغمبر و جهاد در خدمت پیغمبر، و او است نفس رسول الله صلی الله علیه و آله در روز مباهله اشارت «بأنفسنا و أنفسكم» است كه مشروحا مذكور شد.

و او است آن كسی كه أبوبكر و عمر در حالت خلافت با آن كبر سن و عظمت سلطنتی كه داشتند هیچ حكمی را جاری و نافذ نمی ساختند تا از آن حضرت بپرسند و آن حضرت هر حكمی را كه نفاذش را جایز می دانست قرین انفاذ می داشتند و آنچه را به صواب مقرون نمی شمرد رد می نمودند.

وی همان كس باشد كه از میان تمامت اعیان بنی هاشم بدخول به مجلس شوری درآمد یعنی عمر بن خطاب چون بعد از آنكه ضربت یافت و بر مرگ خود و ترك جهان یقین كرد كار تقریر خلیفتی را به آراء شش تن از اركان زمان مقرر داشت از جماعت بنی هاشم علی علیه السلام را با اینكه از حیثیت سالخوردگی از اغلب بنی هاشم كم سال تر بود او را در چنین امر خطیر اختیار كردند و شخص أول اهالی شوری آن حضرت گردید.

و سوگند به جان خودم اگر اصحابش قدرت داشتند بر اینكه آن حضرت علیه السلام را از كار باز دارند بلكه داخل شوری نكنند چنان می كردند چنانكه عباس رضی الله عنه را بازداشتند و اگر راهی به این بدست می آوردند دفع می نمودند.

و اما اینكه شما عباس را بر علی علیه السلام تقدیم می دهید، همانا خداوند تعالی می فرماید: «أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و الیوم الاخر و جاهد فی سبیل الله لا یستوون عندالله» آیا می گردانید (همزه برای انكار است) یعنی نگردانید أهل سقایت حاجیان و ارباب عمارت مسجدالحرام را مانند كسی كه ایمان آورده است به خدا و به روز آخرت و جهاد كرده است در راه خدا، برابر نیستند این هر دو قوم نزد خدا، و در بیان عدم تساوی می فرماید «والله لا یهدی القوم



[ صفحه 100]



الظالمین» و خدای تعالی راه نمائی نمی كند گروه ظالمان را به مقصود خودشان كه به دستیاری شرك آوردن و معادات ورزیدن بر خودشان ستم كنند، و آیه بعد تا «هم الفائزون» در شأن علی علیه السلام وارد است.

در تفاسیر مسطور است كه از شعبی و حسن بصری و محمد بن كعب قرطی و حاكم أبوالقاسم حسكانی كه همه از اعاظم علمای سنت هستند مروی است كه این آیات ثلاثه در حق أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد است و تفصیل آن را بر این صورت تقریر كرده اند كه: روزی جناب عباس بن عبدالمطلب و طلحة بن شیبه با یكدیگر به مفاخرت سخن می كردند، عباس فرمود: من بهترم كه سقایت حاج و عمارت خانه ی خدا به من تعلق دارد، و طلحه گفت: كلید خانه خدا به دست من اندر است و عمارتش نامزد من است و اگر بخواهم برحسب رتبت كلید داری می توانم همه شب در سرای خدای بپایم.

چون این نزاع تفاخر آمیز طولانی گردید با یكدیگر قرار دادند كه نخستین شخصی كه از این راه بر ما گذر گیرد حكم گردانیم تا در میان ما حكم نماید، در این حال كه نگاه می كردند أمیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند می آید گفتند: الله اكبر ما را بهتر از این حاكم نیاید، پس دست آن حضرت را گرفته نزد خود نشاندند و صورت حال را به عرض رسانیدند.

فرمود: «ألا أدلكما علی خیر منكما» آیا شما را به كسی دلالت نكنم كه از شما بهتر است؟ گفتند: وی كیست؟ فرمود: «من ضرب خراطیمكما بالسیف حتی قادكما الی الاسلام» بهتر از شما آن كس باشد كه تیغ از سر و خرطوم شما بر نداشت تا گاهی كه شما را به اسلام درآورد، گفتند: همانا این سخن را كنایت از خودسازی؟ فرمود: آری چه چیز منع می نماید مرا از این سخن، زیرا كه من در زمان خوردسالی تا پایان كار مصدق رسول مختار و جهاد فرماینده در كار دین ایزد قهار بودم و معذلك بدو قبله با رسول خدا نماز بگذاشتم و پیش از شما مدتها پرستش خدا كرده ام با رسول خدا گاهی كه ثالثی با ما نبود.



[ صفحه 101]



چون عباس و طلحه این كلمات ولایت آیات را بشنیدند تفاخر خود را فراموش كرده روی با علی علیه السلام آورده گفتند: اكنون ما را با تو خصومت افتاد بیا تا به حضرت رسول خدا رویم تا در میان ما حكم فرماید، فرمود: چنین باشد پس متفقا به حضرت پیغمبر آمدند، عباس بر آن حضرت سبقت گرفت و عرض كرد: یا رسول الله این كودك بر ما مفاخرت می كند و آن داستان را به عرض آستان رسانیدند.

رسول خدای فرمود: «یا علی ما حملك علی ما استقبلت به؟» چه باعث شد كه بر روی عباس در آمدی؟ عرض كرد: «صدمته بالحق فمن شاء فلیغضب و من شاء فلیرض» به كلمه ی حق تفاخر و تكبر او را در هم شكستم، هر كس خواهد گو به حق خشم گیرد و هر كس خواهد به حق راضی گردد، رسول خدای سخنی نفرمود تا نگویند مراعات علی را می نماید أما منتظر وحی بود ناگاه جبرئیل از جانب ایزد جلیل در رسید و عرض كرد: ای محمد خداوند تبارك و تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید: برایشان این هر سه آیه را فرو خوان: «اجعلتم سقایة الحاج» تا پایان آن.

راقم حروف گوید: أصل بنیان تفاخر در میان عباس و طلحة بن شیبه برای این بود كه أمیرالمؤمنین بیاید و كار به نزول آیات و حكومت حضرت خالق مخلوقات و ایضاح مراتب علی علیه السلام و تفوق آن حضرت در آن سن و سال بر مانند عباس شخص عظیم الشأن عم رسول خدا و دیگران گردد و در چنین روزی در مرو به زبان مأمون در حضور سلاله دودمان نبی و علی علی بن موسی الرضا علیهم السلام با جماعت مخالفان بگذرد تا جهانیان را معلوم افتد كه مانند عباس عم پیغمبر با آن جلالت مقام و كبر سن و منزلت نسبت به علی علیه السلام به چه میزان بود و خلفای بنی عباس را كه تمام تفاخر و حق طلبی به وجود عباس بوده است در خدمت أولاد علی و أئمه هدی صلوات الله علیهم دارای چه مكانت و مسكنت خواهند بود.

از این است كه مأمون بعد از استشهاد به آیه شریفه «اجعلتم سقایة الحاج»



[ صفحه 102]



كلام خود را به قید قسم مقید می دارد و می گوید: سوگند با خداوند، اگر آن مناقب و فضایلی و آیاتی كه در قرآن در شأن أمیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده است در حق یك مردی از رجال شما یا غیر از او یكی از آن هزاران هزارها موجود بودی البته چنین شخصی شایسته خلافت و سزاوار دعوت به خلافت و نشاندن بر كرسی خلافت بودی و به همان یك خلت و صفت بر تمام أصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بلا استثناء تقدم و تفوق داشتی.

ثم لم یزل الامور تتقراقی به الی أن ولی امور المسلمین فلم یعن بأحد من بنی هاشم الا به عبدالله بن عباس تعظیما لحقه وصلة لرحمه وثقة به فكان من أمره الذی یغفر الله له ثم نحن و هم ید واحدة كما زعمتم حتی قضی الله تعالی بالأمر الینا فأخفناهم و ضیقنا علیهم و قتلناهم أكثر من قتل بنی أمیة ایاهم. و یحكم ان بنی امیة انما قتلوا منهم من سل سیفا و انا معشر بنی العباس قتلناهم جملا فلتسألن أعظم الهاشمیة بأی ذنب قتلت؟ و لتسئلن نفوس القیت فی دجلة و الفرات و نفوس دفنت به بغداد و الكوفة احیاء.

هیهات انه من یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره و أما ما وصفتم فی أمر المخلوع و ما كان فیه من لبس فلعمری ما لبس علیه أحد غیركم اذ هویتم علیه النكث و زینتم له الغدر و قلتم له ما عسی أن یكون من أمر أخیك و هو رجل مغرب و معك الأموال و الرجال تبعث الیه فیؤتی به فكذبتم و دبرتم و نسیتم قول الله عزوجل و من بغی علیه لینصرنه الله.

و از آن پس امور پست و بلند گرفت تا به ولایت امور مسلمانان رسید و با احدی از بنی هاشم جز به عبدالله بن عباس محض تعظیم حق او و صله ی رحم او و وثوق به او توجهی نكرد و پایان كار او كه به غفران یزدان كامران باد چنان شد كه بود و پس از وی نوبت به ما و ایشان افتاد كه ید واحد بودیم چنانكه شما می دانید تا زمانی كه خداوند تعالی كار خلافت را با ما گذاشت.

و با اینكه با بنی هاشم یكی و یك دست بودیم چون به خلافت رسیدیم و حلاوت



[ صفحه 103]



آن را چشیدیم، كمر به قتل و آزار بنی هاشم بر بستیم و ایشان را دچار ترس و بیم نمودیم و كار را بر ایشان تنگ ساختیم و از آن مقدار كه طایفه بنی امیه در أیام اقتدار و سلطنت خودشان بكشتند ما در زمان قهر و غلبه خود بیشتر از آنها به قتل رسانیدیم.

و حال اینكه خلفای بنی امیة اگر درصدد قتل و آزار ایشان برآمدند كسانی را می كشتند كه شمشیری بكشیدند و به مخالفت آنها و دعوی خلافت سر بر كشیدند در حقیقت دفاع و قطع نزاع نمودند، لكن ما جماعت بنی عباس چون به تخت سلطنت برآمدیم ایشان را به جمله به قتل رسانیدیم.

و زود باشد استخوانهای نشر شده بنی هاشم در بامداد قیامت از ما بپرسند به چه گناه و به چه تقصیر ایشان را بكشتند و انقراض بنی هاشم را خواستند؟ اشارت به آیه شریفه ی «و اذا الموؤدة سئلت» كرده و می گوید، و آن نفوس عزیزه را كه از بنی هاشم در آب دجله و فرات غرق ساختند و در بغداد و كوفه همچنانكه زنده بودند در خاك و دیوارها و چاهها دفن كردند، و منصور دوانیق و دیگران مرتكب این معاصی كبیره و قتل نفوس محرمه شدند به چه سبب و به چه گناه بود؟!.

هیهات هیهات كار خدا و پرسش روز جزا و شمار یوم شمار را سهل و خوار نمی توان انگاشت، هر كسی به اندازه ذره ی خوبی كند پاداش آن را می بیند و هر كسی به اندازه ی ذره ی بدی كند كیفرش را می یابد.

و أما آنچه در كار مخلوع یعنی محمد أمین و آنچه در امر او واقع شد توصیف نمودید و می گوئید: در حق او تلبیس و تدلیس رفت.

قسم به جان خودم جز شماها هیچ كس با او تلبیس نورزید، چه شما او را به نكث عهد و اظهار غدر بازداشتید و گفتید: در كار برادرت مأمون كه مردی غریب و تنها است چه درنگ می جوئی با اینكه اموال و رجال و عظمت و ثروت و خلافت با تست جمعی را مأمور كن تا بروند و او را به آستان تو حاضر نمایند، و با او دروغ گفتید و ادبار ورزیدید و قول خدای تعالی: «و من بغی علیه لینصرنه الله»



[ صفحه 104]



بر هر كسی بغی نمایند خداوند او را نصرت می دهد، فراموش كردید.

و أما ما ذكرتم من استبصار المأمون فی البیعة لأبی الحسن الرضا علیه السلام فما بایع له المأمون الا مستبصرا فی أمره عالما بأنه لم یبق أحد علی ظهرها أبین فضلا و لا أظهر عفة و لا أورع ورعا و لا أزهد زهدا فی الدنیا و لا أطلق و نفسا و لا أرضی فی الخاصة و العامة و لا أشد فی ذات الله منه و ان البیعة له لموافقة رضی الرب عزوجل.

و لقد جهدت و ما أجد فی الله لومة لائم، و لعمری أن لو كانت بیعتی بیعة محاباة لكان العباس ابنی و سایر ولدی أحب الی قلبی و أجلی فی عینی ولكن أردت أمرا و أراد الله أمرا فلم یسبق أمری أمرالله.

و اینكه خواستید بصیرت و علم مأمون را در امر بیعت با حضرت أبی الحسن الرضا علیه السلام باز دانید كه آیا این بیعت را از روی دانش و بینش و سنجش و آزمایش كامل كرده است یا به هوای نفس و عدم تفحص بوده است؟.

همانا بیعت مأمون به ولایت آن حضرت از روی نهایت علم و دقت و بصیرت است و بعد از آنستكه مأمون را بعد از تفحصات كامله علم صحیح حاصل شد كه در تمام روی زمین هیچ كس بر جای نیست كه به آن فضل ظاهر و عفت باهر و ورع كامل و زهد شامل و نفس مطلق و نزدیك علمای خاصه و عامه و اهل هر دو فرقه از آن حضرت ستوده تر و مرضی تر و در مراتب یزدان شناسی و ایزد پرستی و مطاوعت اوامر و نواهی خداوندی از او سخت تر و در ذات خدا از او شدیدتر باشد، و این بیعتی كه من با آن حضرت كردم جز به سبب موافقت با رضای پروردگار عزوجل نیست.

و من چندان كه در حیز امكان و قدرت تفحص و وسعت نظر بود در این امر كوششها بنمودم و شرط جد و جهد به جای آوردم و تكلیف خود را چنانكه باید ادا نمودم و در امر خدا به نكوهش نكوهشگر راهی نیافتم، و به جان خودم قسم می خورم كه اگر این بیعت كردن من بیعتی از روی محاباة و دوستی و هوای نفس بود هر آینه پسرم عباس و سایر فرزندانم محبوب القلب تر بودند و در چشم من جلیل الشأن تر هستند.



[ صفحه 105]



و أما ما ذكرتم مما مسكم من الجفاء فی ولایتی، فلعمری ما كان ذلك الا منكم به مظافرتكم علیه و مما یلتكم ایاه فلما قتلته و تفرقتم عبادید فطورا أتباعا لابن أبی خالد و طورا اتباعا لأعرابی و طورا اتباعا لابن شكلة ثم لكل من سل سیفا علی و لولا أن شیمتی العفو و طبیعتی التجاوز ما تركت علی وجهها منكم أحدا فكلكم حلال الدم محل بنفسه.

و أما ما سئلتم من البیعة للعباس ابنی، أتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر؟ ویلكم ان العباس غلام حدث السن و لم یؤنس رشده و لم یمهل وحده و لم تحكمه التجارب تدبره النساء و تكفله الاماء ثم لم یتفقه فی الدین و لم یعرف حلالا من حرام الا معرفة لا تأتی به رعیة و لا تقوم به حجة.

و لو كان مستأهلا قد أحكمته التجارب و تفقه فی الدین و بلغ مبلغ أمیر العدل فی الزهد فی الدنیا و صرف النفس عنها ما كان له عندی فی الخلافة الا ما كان لرجل من عك و حمیر.

فلا تكثروا فی هذا المقال فان لسانی لم یزل مخزونا عن امور و أنباء كراهیة أن تخنث النفوس عند ما تنكشف علما بأن الله بالغ أمره و مظهر قضاءه یوما فاذ أبیتم الا كشف الغطاء و قشر العظاء.

فالرشید أخبرنی عن آبائه و عما وجد فی كتاب الدولة و غیرها أن السابع من ولد العباس لا تقوم لبنی العباس بعده قائمة و لا تزال النعمة متعلقة علیهم بحیوته فاذا اودعت فودعها فاذا أودع فودعاها و اذا فقدتم شخصی فاطلبوا لأنفسكم معقلا و هیهات ما لكم الا السیف یأتیكم الحسنی الثاثر البائر فیحصدكم حصدا أو السفیانی المرغم و القائم المهدی یحقن دمائكم الا بحقها.

و اینكه رقم كرده اید كه در زمان خلافت و سلطنت من ظلم و جفا بر شما وارد شده و دچار آزار و شكنج رنج بوده اید، همانا به جان خودم سوگند می خورم كه این حال از خود شما بر خود شما روی آور گردیده است و خودتان دست جفا و نهیب وغا و آسیب بلا را بر خودتان دراز نمودید و متولی اموری و مخلف مخالفتی



[ صفحه 106]



آمدید كه كار را به خصومت و كارزار برسانید و أمین را بر كین من كمین دادید و خویشتن را بر مسند معادات من مكین ساختید تا كار به جنگ رسید و بازار مقاتلت و آسیاب منازلت بگردش افتاد.

و چون او را بكشتم تفرقه عبادید و پراكندگی فرارندگان بهر كوی و مكان و سوی و نشان شدید و هر گروهی بیشه ی را پیش گرفتید بعضی متابعت ابن أبی خالد را طالب شدید و گاهی به متابعت اعرابی مبادرت جستید و گاهی ابن شكله ابراهیم بن مهدی دست بیعت دادید و از آن پس با هر كسی تیغی بر روی من بیاخت بساختید.

و اگر نه آن بودی كه نظر من بر عفو و گذر و طبیعت من خواهان تجاوز و گذشت از متجاوزین است یك تن از شما را بر روی صفحه خاك زنده نمی گذاشتم چه خون شما به جمله حلال است و خودتان اطواری را پیشنهاد ساخته اید كه هر گونه بلیت و هلاك را بر جان خود خریده اید و فنا را بر بقا گزیده اید.

و أما اینكه درخواست نموده اید كه با پسرم عباس به ولایت عهد بیعت كنید در بیغوله جهل و غوایت خزیده اید و در مراتع ضلالت و عمایت چریده اید چنانكه خدای می فرماید: آیا آنچه را كه پست و دنی تر و زبون مایه تر است با آنچه خیر شما در آن است بدل كردن خواهید؟!.

وای بر شما در این خبث نفس و جهل و عمای شما، همانا پسرم عباس پسری خوردسال است ندانیم رشد او چیست و مآل حال و مقام درایت و نباهت او چه خواهد بود، هنوزش به خویشتن نمی توان گذاشت: دست پرورده زنان و در كنف كفایت كنیزكان است نه تفقه و تعلمی در امور دینیه دارد نه حلالی را از حرام تفاوت می داند و آنچه را كه در سن كودكی و تقاضای حال كودكان دریافته نه اسباب نظام رعیت و نه در خور قوام و قیام حجت است.

و اگر فرضا تجاربی حاصل كرده بود و علم و تفقهی در دین می داشت و به مقام و منزلت و كفایت امیری عادل و نحریری زاهد و بصیری كامل می بود و خویشتن را از طمع و طلب در منال دنیا و زخارف آن باز می داشت همچنان



[ صفحه 107]



نزد من در كار خلافت و امر خطیر سلطنت در حكم مردی از قبیله عك و حمیر می نمود یعنی همانطور كه مردم این دو طایفه از این كار دور و بی مناسب و مهجور هستند عباس نیز همین حال دارد و شایستگی این امر خطرناك عظیم را ندارد.

پس در این باب سخن بسیار مكنید و در كار خلافت محاورت مجوئید، چه زبان من همیشه از اموری مخزون و خبرها در درونم مكنون است كه سخت مكروه می دارم از پاره مطالب و اسرار پرده برگیرم و آنچه از اظهارش كراهت دارم آشكار دارم تا در حال انكشاف آن، گناه نفوس روی نماید، و علاوه به این علم دارم كه خداوند تعالی بالغ امر خود و مظهر قضای خود روزی از روزگار می باشد پس اگر حتما درصدد كشف غطاء و برگرفتن سرپوش از پوشیده ها و پرده ها از آنچه در زیر پرده ها و قشر غطاء می باشید.

عظاء با عین مهمله و ظاء معجمه به معنی كربشه و چلپاسه است.

یعنی می خواهید آنچه مستور است مكشوف دارید و خلاصه و لب مطلب را بدانید همانا این است كه پدرم رشید از پدرانش و از آنچه در واقعات كتاب دولت بنی عباس و جز آن یافته است با من خبر داده است كه چون فرزند هفتم عباس بر تخت سلطنت بنشیند پس از وی برای بنی عباس قائمه و ستونی نخواهد بود و نعمت عباسیان به وجود او بسته است و چون آن شخص هفتمین وداع جهان را نماید بایستی از آن نعمتها چشم بپوشند، اكنون هم هر وقت من از جهان روی برتافتم كه فرزند هفتم عباس و از جمله خلفای عباسی هستم باید وداع آن نعمت را بگویند.

پس چون شخص مرا معدوم دیدید برای نفوس خودتان در طلب معقلی استوار برآئید، أما هیهات چگونه معقل و ماوی برای شما بدست خواهد آمد جز شمشیر بران كه از هر طرف شما را در خواهد سپرد و نشانی از عافیت نخواهد یافت و اصول شما را از صفحه زمین بیرون خواهند افكند و شاخ و ریشه شما بداس فنا خواهد دروید یا سفیانی مرغم كه بینی همه را بر خاك مذلت و هلاكت می مالد و حضرت قائم مهدی علیه السلام حفظ خون شماها را خواهد نمود مگر آن خونی كه



[ صفحه 108]



از روی حق ریخته شود یعنی شرعا واجب القتل باشد.

و أما ما كنت أردته من البیعة لعلی بن موسی بعد استحقاق منه لها فی نفسه و اختیار منی له فما كان ذلك منی الا أن أكون الحاقن لدمائكم و الذائد عنكم باستدامة المودة بیننا و بینهم و هی الطریق أسلكها فی اكرام آل أبی طالب و مواساتهم فی الفی ء بیسیر ما یصیبهم منه.

و ان تزعموا أنی أردت أن یؤول الیهم عاقبة و منفعة فانی فی تدبیركم و النظر كم و لعقبكم و أبنائكم من بعدكم و أنتم ساهون لاهون تاهون فی غمرة تعمهون لا تعلمون ما یراد بكم و ما اظللتم علیه من النقمة و ابتزاز النعمة همة أحدكم أن یمسی مركوبا و یصبح مخمورا تباهون بالمعاصی و تبتهجون بها و آلهتكم البرابط مخنثون مؤنثون.

لا یتفكر متفكر منكم فی اصلاح معیشة و لا استدامة نعمة و لا اصطناع مكرمة و لا كسب حسنة یمد بها عنقه یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من أتی الله بقلب سلیم.

أضعتم الصلاة و اتبعتم الشهوات و اكببتم علی اللذات عن النغمات فسوف تلقون غیا.

و أیم الله لربما أفكر من أمركم فلا أجد امة من الامم استحقوا العذاب حتی نزل بهم لخلة من الخلال الا اصیب تلك الخلة بعینها فیكم مع خلال كبیرة لم أكن اظن أن ابلیس اهتدی الیها و قد اخبر الله تعالی فی كتابه العزیز عن قوم صالح أنه «كان فیهم تسعة رهط یفسدون فی الأرض و لا یصلحون».

فایكم لیس معه تسعة و تسعون من المفسدین فی الأرض قد اتخذتموهم شعارا و دثارا استخفافا بالمعاد و قلة یقین بالحساب و أیكم له رأی یتبع أو رویة تنتفع فشاهت الوجوه و عفرت الخدود.

دیگر اینكه اراده ی من در بیعت كردن با علی بن موسی علیهماالسلام بعد از آن كه آن حضرت برحسب نفس مبارك خودش و اختیاری كه من در امر ولایت عهد



[ صفحه 109]



آن حضرت نموده بودم استحقاق و بایستگی این امر خطیر را دارد، این انتخاب و اختیار من آن حضرت را جز برای آن نبود كه من نگاهدارنده شما و خون شما و رانده و دفع كننده شر بلیات از شما به نیروی استدامت بنیان مودت و محبت در میان خودمان و بنی هاشم بشوم، و ترتیب این كار و دریافت این مقصود منحصر به همین راهی است كه در اكرام آل أبی طالب و مواساة با ایشان در فی ء و اموال بیت المال و بهره مسلمانان با اندك بهره ی كه ایشان را از آن مال می رسد بنمایم.

و اگر شما چنان می پندارید كه من به آن اراده هستم كه پایان امر و منفعت را با ایشان مؤول سازم همانا در تدبیر كار شما و نظر كردن در امور شما و سودمندی برای شما و اعقاب شما و فرزندان شما هستم و شما ساهی و لاهی و تاهی و سرگشته و متحیر و در حال سهو و فراموشی و در غرقاب خطا و غلط مستغرق هستید و نمی دانید با شما به چه اندیشه هستند و چه می خواهند به جای بیاورند و شما را چگونه می خواهند در ظلال نقمت و نكال دچار هزاران بلیت و وبال بسازند و نعمت و دولت و ابهت را از پهنه اقبال و عرصه جلال شما بزوال آورند.

همت و آهنگ شما همین است كه روز به شب رسانید در حالتی كه مركوب و مرغوب دیگران باشید و شب به روز آورید گاهی كه مخمور و از عقل و دانش و علم و بصیرت مهجور باشید، آیا به معاصی یزدان جلیل مباهات می جوئید و به آن مسرور و مبتهج می گردید و به نوای نای و به ربط سرگشته و واله هستید و همه در حالت مخنثان و مؤنثان می گذرانید.

فكر نمی كنید هیچ فكر نماینده ی از شما در اصلاح امر معیشت خود و دوام نعمت خود و اصطناع مكرمت خود و نه كسب كردن حسنه ی كه در آن روز كه مال و فرزندی برای كسی سودمند نیست مگر كسی كه با قلب سلیم در حضرت خداوند كریم آید سرافرازی داشته باشد، اركان نماز را باطل و ضایع ساختید و شهوات را از دنبال بتاختید و بر لذات بیفتادید و از فواید غنمات ظاهریه و باطنیه و صوریه و معنویه محروم ماندید، پس زود باشد كه سزای خود را دریابید و به كیفر اعمال



[ صفحه 110]



زشت خصال گرفتار گردید.

سوگند با خدای، فراوان در كار شما و اخلاق و اطوار شما بیندیشیدم و بسنجیدم هیچ امتی از امم را نیافتم كه مستحق عذاب شده باشند تا زمانی كه به واسطه خلتی از خلال ناستوده اش دچار عذاب گردیده جز اینكه همان خلت و صفت را بعینها در شما دیدم با خلال كثیره ی دیگر چندان كه گمان نمی برم كه شیطان به آن خلال نكوهیده منوال راه یافته باشد یا احدی را به عمل نمودن به آن امر كرده باشد.

به تحقیق كه یزدان كریم در كتاب عزیز خود از قوم صالح خبر داده است كه در میان ایشان نه نفر بودند كه در زمین فساد و تباهی می نمودند و اصلاح نمی شدند و اصلاح نمی كردند، پس كدام از شما امروز هستید كه با او به جای نه گروه نود و نه گروه از مفسدین فی الأرض نباشد، و شما همان گروه مفسدان را شعار و دثار و پشت بان و محارم اسرار خودتان قرار می دهید! از این گونه كار نااستوار و كردار نابهنجار خود جز سبك شمردن روز خطیر معاد و قلت یقین به حساب پروردگار عباد پیشه و اندیشه ندارید، كدام یك از شما هستید كه صاحب رأیی متبع یا رویتی منتفع باشد، زشت دیدار و پست پندار و نكوهیده گفتار باشید.

و أما ما ذكرتم من العثرة كانت فی أبی الحسن نور الله وجهه فلعمری انها عندی للنهضة و الاستقلال الذی أرجو به قطع الصراط و الأمن و النجاة من الخوف یوم الفزع الأكبر، و لا اظن عملت عملا و هو عندی أفضل من ذلك الا أن أعود بمثلها الی مثله، و أین لی بذلك و انی لكم بتلك السعادة.

و أما قولكم انی سفهت آراء آبائكم و احلام اسلافكم فكذلك قال مشركوا قریش «انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون».

و اینكه مرا در كار تفویض ولایت عهد به حضرت أبی الحسن نورالله وجهه بلغزش منسوب داشته اید، پس قسم به جان خودم این كار و كرداری كه من كردم و به این عنایتی كه موفق شدم همان جنبش و استقلالی است كه امیدوارم به دستیاری آن



[ صفحه 111]



از پل صراط به سهولت و سلامت بگذرم و از ترس و بیم بزرگ روز محشر از میوه ی امن و نجات برخورم و هرگز گمان نمی كنم و به تصور در نمی آورم كه در تمام أیام زندگانی كرداری نیك و پسندیده كرده باشم كه از این كار افضل و ارفع و اسعد باشد تا در چنین كاری به آن كار دیگر بازگشت نمایم، و چگونه برای من چنین نعمتی و دولتی دست خواهد داد و از كجا شما را چنین سعادت و نیك بختی نصیب خواهد شد.

و أما قول شما كه نوشته اید من آراء پدران و عقول بر گذشتگان شما را سفیه و خوار شمرده ام، پس گروه مشركین نیز بر این منوال سخن كردند چنانكه در قرآن از زبان ایشان وارد است كه گفته اند به درستی كه ما پدران خود را بر این عقیدت و طریقت یافته ایم و بر آثار و اخلاق و اطوار و گفتار و كردار ایشان اقتدا می نمائیم.

ویلكم ان الدین لا یؤخذ الا من الأنبیاء فافقهوا و ما اریكم تعقلون به درستی كه دین خدا جز از جماعت انبیاء عظام علیهم السلام فرا گرفته نمی شود، وای بر شما پس نیك تفقه جوئید و بفهمید أما شما را در عرصه تعقل نمی بینم.

و أما تعییركم ایای بسیاسة المجوس ایاكم فما أذهبكم الانفة من ذلك ولو ساستكم القردة و الخنازیر ما اردتم الا أمیرالمؤمنین، و لعمری لقد كانوا مجوسا فاسلموا كآبائنا و امهاتنا فی القدیم فهم المجوس الذین اسلموا و انتم المسلمون ارتدوا فمجوسی أسلم خیر من مسلم ارتد.

فهم یتناهون عن المنكر و یأمرون بالمعروف و یتقربون من الخیر و یتباعدون من الشر و یذبون عن حرم المسلمین یتباهجون بما نال الشرك و أهله من النكر و یتباشرون بما نال الاسلام و أهله من البشر منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.

و لیس منكم الا لاعب بنفسه مأفون فی عقله و تدبیره اما مغن او ضارب دف أو زامر والله لو أن بنی امیة الذین قتلوا بالأمس نشروا فقیل لهم لا تأنفوا



[ صفحه 112]



فی معایب تنالونهم بها، لما زادوا علی ما صیرتموه لكم شعارا و دثارا و صناعة و أخلاقا.

لیس فیكم الا من اذا مسه الشر جزع و اذا مسه الخیر منع و لا تأنفون و لا ترجعون الا خشیة، و كیف یأنف من یبیت مركوبا و یصبح باثمه معجبا كأنه قد اكتسب حمدا غایته بطنه و فرجه لا یبالی أن ینال شهوته بقتل ألف نبی مرسل أو ملك مقرب أحب الناس الیه من زین له معصیته أو أعانه فی فاحشة تنظفه المخمورة و تربده المطمورة فشتت الأحوال.

فان ارتدعتم عما أنتم فیه من السیئات و الفضایح و ما تهذرون به من عذاب السنتكم و الا فدونكم تعلوا بالحدید، و لا قوة الا بالله و علیه توكلی و هو حسبی.

و اینكه مرا سرزنش و نكوهش می نمائید كه من شما را چنان می رانم و به سیاست و كار فرمائی می سپارم كه مجوس را سیاست كنم [1] این تأنیف و ناگوار خواندن و تنگ شمردن و ننگ دانستن شما از این امر چیست، و اگر بوزینه ها و خوكها سایس شما و مختار در امور شما باشند همچنین جز أمیرالمؤمنین را نخواهید و حال اینكه سوگند با خدای، این مردمان از نخست مجوس بودند و از آن پس اسلام آوردند.

یعنی اینكه شما می گوئید: من با شما همان سلوك را می نمایم كه با مردمی كه سابقا مجوس بودند و از آن پس اسلام به جای می گذارم، آری ایشان بر دین مجوس بودند و اكنون مسلمان شده اند چنانكه پدران و مادران ما در قدیم بودند پس این جماعت مجوسی هستند كه مسلمانی گرفتند، و شما مسلمانی هستید كه مرتد شدید و بعد از اسلام روی از دین اسلام برتافتید، پس مجوسی كه اسلام آورده است بهتر است از مسلمانی كه ارتداد گرفته است.



[ صفحه 113]



پس این مجوسها كه تازه اسلام آورده اند مطیع فرمان اسلام هستند و از آنچه منكر است متناهی می شوند و به آنچه معروف است امر می نمایند و به امورات خیریه نزدیك می شوند و از شر دوری می گزینند و از حرم مسلمانان كناری می كنند و دست نامحرم را دور می سازند، و اگر گزندی و آسیبی از مسلمانان به شرك و مشركان وارد شود بهجت می گیرند، و چون بشارتی به اسلام و أهل اسلام برسد خرسندی و بشارت می جویند، پاره از ایشان را روز بكران و عمر به پایان رفت و بعضی مهلت یافتند و هیچ تبدیلی نمی گیرند.

و نیست از شما مگر كسی كه خویشتن را به تباهی افكند و سست و ناهموار باشد یا عقل او را ضعف و سستی و تدبیرش را پستی و كاستی است یا مغنی و نوازنده یا دف نواز نای زن سازپرداز است.

سوگند با خدای اگر همان گروه بنی امیه كه ایشان را دیروز بكشتید زنده شوند و با ایشان گویند: از معایب و مثالبی كه به آن نایل شده اید روی برمتابید و بر خود تنگ و ننگ نشمارید بر آنچه امروز شما دثار و شعار و صناعت و اخلاق خود نموده اید بر افزون نیاورند.

نیست در میان شما مگر آن كس كه چونش شری فرا رسد جزع نماید و اگر او را خیری مس نماید مانع گردد یعنی رضا ندهد دیگری از آن خیر بهره یاب شود، و از این اوصاف رذیله و اخلاق بهیمیه ذمیمه كه دارید جز به دستیاری ترس و خوف باز نشوید و چگونه غیرت مند شود و خود را دور دارد و از كرداری ناشایست ننگ آورد كسی كه شب بخوابد و دیگری بر وی سوار و از وی كامكار شود، و چون با آن گناه بزرگ روز نماید خویشتن ستای و به خویشتن در شگفت گردد چنانكه گوئی حمد و محمدتی و جلالت و شرافتی كرده است!!.

غایت آمال او سیر كردن بطن و فرج و پیروی شهوات نفسانیه او است و هیچ باك ندارد كه مشتهیات خود را دریابد اگر چه به دستیاری كشتن هزار پیغمبر مرسل یا فرشته مقرب باشد محبوب ترین مردمان نزد او كسی است كه معاصی او را نزد او



[ صفحه 114]



جلوه گر نماید و زینت بخشد یا او را در فاحشه و كردار ناصوابی اعانت كند.

همواره در دنان خمر و خمار غوطه ور و نظافت جوید و از نجاست طهارت گیرد و در مطموره عشرت و دفینه مأكول و مشروب منزل گزیند، حوزه ی باده ناب و كباب و شراب مجلس او است، حفره اطعمه ناروا و اغذیه ی حرام محبس او است.

راقم حروف گوید: چون كسی در كلمات این نامه ی مأمون دقیق گردد یكی از معاجیز بزرگ امام رضا علیه السلام می شمارد و مصداقی برای «الفضل ما شهدت به الأعداء» از این برتر و مناسب تر نتواند بود، زیرا كه مأمون به قلم و رقم و زبان و بنان خودش از اخلاق و اوصاف آباء خودش كه خلفا و اعیان بنی عباس باشند مذكور می دارد و جملگی را در تمام حدود و احكام الهی و جلوس بر مسند خلافت جاهل و ظالم و عاصی و غاصب و قاتل و فاجر و فاسق و گروهی را مرتد و در پیشگاه خداوند تعالی مسئول و مأخوذ و معذب و معاقب می شمارد و ظلم و ستم و جور ایشان را در قتل بنی هاشم و ذریه پیغمبر از بنی امیه برتر و نجات خود را در تسلیم امر خلافت به صاحب آن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام محقق و مسلم می خواند.

و در فضایل أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام و افضلیت بر تمام صحابه پیغمبر من جمیع الوجوه و مظلومیت و مغصوبیت آن حضرت و ظلم و غصب دیگران من جمیع الجهات با دلایل ساطعه و استدلال به آیات یزدانی و اخبار پیغمبر سبحانی و ادله ی عقلیه و نقلیه و حسیه و مستند به روایات علما و اركان فقها و فضلا و محدثین عامه و خاصه مشروح و مدلل می دارد چنانكه راه تنفسی برای احدی باقی نمی گذارد.

غریب تر این است كه هم در پایان كار تأسی به آباء و اجداد خود جسته از بیم زوال سلطنت خود در قتل امام رضا علیه السلام به عقاب خدا و عتاب پیغمبر خدا و خشم علی مرتضی و غضب فاطمه ی زهراء سلام الله علیهم منكول و منكوب می شود چنانكه نامه معتضد عباسی را كه جامع همین معانی بود از این پیش در ذیل كتاب طرازالمذهب در شرح احوال حضرت صدیقه صغری زینب سلام الله علیها مذكور نمودیم.

دریغ از اینكه به همان گفتن و نگاشتن قناعت كردند همی باید از خداوند



[ صفحه 115]



أحد و رسول مسدد و ولی مؤید سلامت و صفوت عقیدت و عافیت عاقبت و محروسیت از هواجس نفس اماره و خطرات دنیای ختاره و وسوسه شیطان را مسئلت نمود و در هیچ حال از هیچ خطر دینی و خسارت مذهبی آسوده ننشست و در هیچ وقت به خویشتن مغرور نگشت، مگر نه آن است كه هارون و مأمون كه افضل خلفای روزگار و هوشیارترین این جماعت هستند به چه پایانی وخیم درافتادند.


[1] بلكه سرزنش آنان بدين جهت بود كه مجوسيان ايراني را از قبيل فضل بن سهل سرپرست امور اسلامي ساخته و وزارت خود را بدو سپرده بود.